free stats

روایت احساسی «آلیسون بکر» از مرگ پدرش

d8b1d988d8a7db8cd8aa d8a7d8add8b3d8a7d8b3db8c d8a2d984db8cd8b3d988d986 d8a8daa9d8b1 d8a7d8b2 d985d8b1daaf d9bed8afd8b1d8b4 681355c64168e ​از پدرم، تصویری به‌عنوان یک مرد جوان در ذهنم نقش بسته است؛ تصویری که عمیق‌تر از یک خاطره معمولی است. خاطره‌ها معمولاً مبهم هستند؛ می‌دانید منظورم چیست اما این فرق دارد. تصویر در ذهن من از پدرم، رنگارنگ، گرم و شبیه به یک رؤیاست. یادم می‌آید که حول‌‌وحوش سه سالم بود اما با همین سن کم در اتاق پذیرایی خانه با برادرم موریل، با توپ کوچکی فوتبال بازی می‌کنم. او هشت سالش است و من از همان سه سالگی، همه‌جا دنبالش می‌روم. به‌عبارتی، مثل دُم او بودم!

درحال انتقال به خبر..